به گزارش سینماپرس، چند سالی است که آثار نمایشی تلویزیون اوضاع خوبی ندارند و به اصطلاح کمیتشان در همراهی با مخاطب میلنگد. دیگر کمتر سریالی را میتوان سراغ گرفت که نقل محافل باشد و کمتر در جمعی، حرفی از اتفاقات در حال وقوع سریالهای تلویزیون به میان میآید و سهم سریالها از توجه مردمی هر روز در حال کمرنگ شدن است.
کیفیت فدای کمیت
اتفاق در حال وقوع در تلویزیون در سالهای اخیر، کمیت افزوده شده و کیفیت فدا شدهای است که گریبان آثار نمایشی را گرفته و منجر به خروجیهای ضعیف از سازمانی با گروههای عریض و طویل مدیریتی و اتاق فکرهای بسیار شده است. سریالها با هزینههای فراوان ساخته میشوند و یکی پس از دیگری روی آنتن میروند، اما دریغ از جلب توجه و همراهی با مخاطب انبوه در مقایسه با دهههای پیشین. نقطه اشتراک اغلب آثار را میتوان به نداشتن داستانی گیرا و قصهپردازی مناسب ربط داد که به تبع آن تأثیرگذاری حداقلی، عایدی بیننده است؛ بینندهای که احتمالاً با وجود دسترسی فیزیکی و مجازی به آثار دیگر رسانهها ترجیح میدهد به اجبار و از سر ناچاری به تماشای آثار نه چندان دلچسب تلویزیون خودمان قناعت کند.
در این شرایط راهکار جدید تلویزیون در سالهای اخیر پخش آثار از جمع همان مجموعهها با جلب توجه حداقلی و مبادرت به سریسازی آن هم در شکل عجولانهاش است که بیشتر از هر چیز دست خالی تلویزیون را عیان میکند.
تلویزیون در ماههای اخیر سریالهای از این دست کم نداشته که هر کدام با کمترین میزان جذب مخاطب بیسر و صدا آمده و رفتهاند.
«بوم و بانو» کممایه و کمگره
«بوم و بانو» به عنوان یکی از این مجموعهها در فضای تاریخ معاصر از جمله آثاری بود که میان روایتی بالیوودی، هالیوودی و ایرانی سردرگم بود و داستانی را که قرار بود در بستری حسی با داستان کربلا و عاشورا پیوند بخورد به شکلی دم دستی و با کمترین میزان تأثیر پیش برد تا آنتن تلویزیون از آثار مناسبتی خالی نماند. مورد تعجببرانگیز سریال از بابت داستان کممایه و کمگره اثر بود که بیننده با تماشا نکردن چندین قسمت هم چیزی از دست نمیداد. پیشرفت قصه در هر قسمت به صفر میل میکرد و تنها با یکسری آمد و شدهای بیدلیل و دیالوگهای وقتگیر و اضافی پر شده بود. در میان بیشمار اشکال روایت و ساختار، انتظار بابت اثرگذاری حسی مورد نظر سازندگان نیز امری دستنیافتنی بود که نهایتاً حاصل هم نشد.
«نجلا» روی بنای نادرست حسی
«نجلا» دیگر اثر مناسبتی تلویزیون هم که حالا عنوان اثر مورد اقبال تلویزیون را بر خود یدک میکشد، در واقع مانند «بوم و بانو» از گزند روایت و داستان کممایه و کمتأثیر دور نبود و از همان ابتدا بنای درست حسی و عاطفیاش را جدی نگرفت و آن را اینقدر سست و ضعیف چید که اهمیت تماشای دنباله آن و سرنوشت شخصیتها را امری کماهمیت جلوه میداد. اثری که در بهترین حالت میتوانست یک تلهفیلم یا سینمایی خوب باشد، صرفاً با یکسری موقعیتهای بیدلیل ادامهدار و بازیهایی گرفتار تصنع پر شد تا مانند سریال بوم و بانو در قامت یک سریال بتواند چند وقتی خیال تلویزیون را از خالی نماندن آنتنش راحت کند.
یک صفر بدون بیست و یک!
«صفر ۲۱» دستپخت جدید و کمدی تلویزیون بعد از مدتها مصادف با ایام شاد ماه ربیع بود که بیشتر از پیش برنامهریزینداشتن و تشخیصندادن تلویزیون در خوراکسازی مؤثر و سرگرمکننده را توی چشم آورد. سریالی که شوری و بینمکیاش را میتوان به نوعی مصداق حضور دو آشپز! در رأسش دانست، به شکلی واضح مغایر با معیارها و استانداردهای عادی آثار طنز تلویزیونی ساخته شد که نهایتاً خوشامد هیچ سلیقهای نشد و کمتر نظری را جلب کرد. این سریال بزرگترین ضربه را از قصه و فضای سردرگم و غیرقابل فهمش خورد که با هیچ منطقی جور درنمیآمد. نکته تعجببرانگیز این وسط، جمعبندی هشدارگونه و عبرتآموز در پایان هر قسمت از زبان کودک خردسال اثر بود که عقل میگفت اصلاً توضیح چی و شاید بهتر بود به جای انتها، الصاق میشد به ابتدای اثر برای آمادگی ذهنی که البته در آن صورت باز هم به علت وحدتنداشتن موضوعی، فهم و تطبیقش با روند موقعیت خیلی میسر نبود.
رکود سری سوم «از سرنوشت»
آسیب نداشتن قصه و تأثیر درست برای سریالی مثل «از سرنوشت» بعد از پشت سرگذاشتن دو فصل موفق نیز تکرار شد. این سریال در فصلهای اول و دوم ماجرای فراز و نشیب زندگی و سرنوشت دو رفیق بزرگ شده در پرورشگاه به نام سهراب و هاشم از دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی بود با چاشنیهای مرسوم و ملزوم و قابل انتظار از چنین روایتهایی. فصل سوم، اما وصله ناجوری بود با چند سری پیشین که در واقع با روایت اتفاقهایی گذشت که در سریهای اول و دوم به عنوان بیننده از آن مطلع شدیم و تنها سهراب داستان از آن بیخبر بود. بخش زیادی از زمان سری سوم سریال «از سرنوشت» به مرور و یادآوری رخدادهای به نمایش درآمده در دو سری قبلی با چاشنی موقعیتهای اضافی، بازیهای تصنعی و کلیپهای سادهانگارانه گذشت و نهایتاً طغیان ساختگی و ناگهانی هاشم که نشانههای سر به راهی داشت، اما بنا بر صلاحدید سازندگان و نه اقتضای داستان فریب خورد و طمع کرد.
چنین شرایطی در ماههای اخیر به نحوی دیگر درباره سریالهایی مثل «ایلدا» و «سرزده» نیز حاکم بود و این روزها سریال «شرم» که با وجود داشتن مایههای یک قصه خوب، اما قابل پیشبینی در تشخیص چگونگی پیشرفت داستانی و عاقبت شخصیتها جلو رفت که تمایل به پیگیری ادامهاش را زیر سؤال برد.
نهایتاً باید اذعان کرد تلویزیون برای ایجاد تحولی چشمگیر نیاز به بازتعریف نگاههای ساختاریاش در سریالسازی دارد که آن را از دست آثاری کمتأثیر، تکراری و کممایه رها کند و دوباره به صدر توجه و نگاههای مردمی برساند.
*جوان
ارسال نظر